سؤال سيزدهم: نظر خداوند درباره­ي عشق چيست؟ (قسمت دوم)


محبّت به خداوند و اولياي او

منابع اسلامي مملوّ از ترغيب مردم به محبّت خداوند و دوستان او است. بررسي كامل اين منابع از حوصله اين كتاب خارج است. ما تنها به صورت اجمال به قسمت­هايي از اين مستندات اشاره مي­كنيم.
ايرانيان شيفته خدايند!

خداوند در سوره مائده آيه 54 مي­فرمايد: اي كساني كه ايمان آورد­ه ايد، هركس از شما از دين خود برگردد، به زودي خدا گروهي (ديگر) را مي‏آورد كه آنان را دوست مي‏دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند. (اينان‏) با مؤمنان، فروتن، (و) بر كافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مي‏كنند و از سرزنش هيچ ملامتگري نمي‏ترسند. اين فضل خداست. آن را به هر كه بخواهد مي‏دهد، و خدا گشايشگر داناست[1].
در ذيل اين آيه رواياتي وجود دارد كه منظور از «قوم و گروه» در آيه فوق را، توضيح مي­دهد:
1) هنگامي كه از پيامبر درباره­ي اين آيه‏ سؤال كردند، ايشان دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هم­وطنان او هستند.
سپس فرمود: «لَوْ كَانَ الدِّينُ مُعَلَّقَاً بِالثُّرَيّا لَتَنَاوَلَه رجالٌ مِنْ أبْنَاءِ الْفارْسِ». اگر دين به ستاره ثريّا بسته باشد (و در دور دست­ترين مكان باشد)، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت.
در دو تعبير ديگر به جاي «الدين»، «العلم[2]» و «الايمان[3]» آورده شده است. يعني: اگر علم و يا ايمان آويز ثريّا باشد مرداني از فارس به آن دست خواهند يافت.
2) اين آيه درباره­ي ياران مهدي (عليه­السّلام) نازل شده است كه با تمام قدرت در برابر آن­ها كه از آيين حقّ و عدالت مرتد شده‏اند مي‏ايستند و جهان را پر از ايمان و عدل و داد مي‏كنند[4].
3) اين آيه درباره­ي امام علي (عليه­السّلام) نازل شده است كه به وقت كوتاهي ديگران در مسئله جهاد، اميد پيامبر اسلام بود[5].
دقّت در معناي آيه و تدبّر در روايات ذيل آن، ما را به نتايج ذيل مي­رساند:
1. مردم شريف ايران، تنها مردمي هستند كه غالب نزديك به كلّ آن­ها، شيعيان امام علي (عليه­السّلام) هستند.
2. حضرت مهدي (عليه­السّلام) به اميد مردم ايران، قيام خود را آغاز مي­نمايند.
3. اين مردم بيش­ترين محبّت خويش را به خداوند و دوستان او ابراز مي­دارند؛ لذا مورد محبّت خاصّ خداوند قرار دارند (يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه‏).
4. اينان نزد خودي­ها احساس فروتني نموده؛ ولي در برابر بيگانگان سربلند و غير منعطف هستند (أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرين‏).
5. مردم ايران براي ثبات و تحقّق آرمان­هاي خود جهاد مي­كنند و تنها به چند شعار حماسي اكتفا نمي­كنند (يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّه‏).
6. اين مردم از اين كه فقط به خدا و دوستان او عشق مي­ورزند واهمه­اي از ملامت اطرافيانِ غافل و يا دشمنان هوشيار ندارند (لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ).
آري! تا انسان قلبش را از مهر خداوند پر نسازد نمي­تواند مورد محبّت خاصّ خداوند قرار گيرد و نمي­تواند فروتني با اطرافيان و سربلندي بين دشمنان را با هم جمع نمايد.
اصلاً كسي كه غرق خودخواهي­هاي عشق مجازي است و همه­ي ذكر و فكرش قهر و آشتي­ با يك شخص است، نه توجّهي به مردم پيرامون خود دارد و نه در مسائل سياسي حرفي براي گفتن و حلقومي براي فرياد دارد. معتادي را مي­ماند كه نمي­توان از او نيرويي را توقّع داشت و تعصّبي را انتظار كشيد و محبّت جمعي را توصيه نمود.
محبّتِ غير خدا به­ اندازه

خداوند در سوره توبه آيه 24 مي­فرمايد: بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالي كه گرد آورد­ه ايد و تجارتي كه از كسادش بيمناكيد و سرا­هايي را كه خوش مي‏داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وي دوست‏داشتني‏تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را (به اجرا در) آورد.» و خداوند گروه فاسقان را راهنمايي نمي‏كند[6].
انسان­­ها در زندگي تلاش مي­كنند تا به هدف يا اهدافي مشخّص برسند. و در مسير زندگي به ناچار با انسان­­هايي ديگر معاشرت داشته و زندگي مي­كنند و طبيعتاً به آن­ها مهر مي­ورزند. اين افراد اعضاء خانواده و دوستان هستند. همچنين به اموري ديگري نيز علاقه­­مند مي­شود مانند: دارايي­ها، شغل­ها، و ساختماني كه در آن زندگي مي­كند.
آن­چه به عنوان علاقه­­مندي انسان در آيه فوق گفته شده، مهم­ترين و غالب­ترين اين موارد است و الا مواردي ديگر نيز هست؛ مانند: علاقه به حيواني خاصّ و يا شيء خاصّ، مثلاً يك گلدان تزييني و يا علاقه به گياهاني كه خودش پرورش داده است و يا حتّي علاقه به آثار علمي كه تحقيق كرده است و...
خداوند نمي­گويد به اين امور علاقه نداشته باش بل­كه مي­فرمايد ميزان آن را حفظ كن! علاقه به اين امور نبايد به اعماق قلب سرايت كند. اعماق قلب حرم خداوند است. حريم اين حرم بايد محفوظ بماند.
بارها در زندگي، زمان­هايي فرا مي­رسد كه بايد انسان از قسمتي ازعلاقه­مندي­­هايش بگذرد، اگر اين كار را نكند معلوم مي­شود علاقه­اش تبديل به وابستگي و عشق شده است. يعني اسير اموري شده است كه مقام انساني­اش فوق آن امور است.
اين كه ما در اين كتاب به هيچ وجه در مقابل عشق مجازي كوتاه نمي­آييم به خاطر اين است كه اين عشق نمي­گذارد در مواقع حسّاس تصميم درستي گرفته شود. تصميمي كه به صلاح عاشق است؛ به صلاح معشوق است. آينده­ي دنيايي و ابديّت اخروي او را رقم مي­زند. و الا كسي منكر ضرورت «دوست داشتن» نيست. بل­كه منكر افراط در آن است.
بايد بيش از هر چيزي عدالت در دوست داشتن را رعايت نمود؛ كه اگر اين اتّفاق بيافتد انسان در تمام امور زندگي­اش معتدل خواهد بود. و اعتدال مانع هدر رفتن نيرو­هاي انسان مي­شود. در نتيجه مسير رشد و پيش­رفت و كمال، به سرعت و دقّت بيش­تري طي خواهد شد.
همه چيزم به دست اوست

خداوند در آيه 77 تا 81 سوره شعرا، از قول حضرت ابراهيم نقل مي­كند: قطعاً همه­ي آن­ها (يعني بت­ها) - جز پروردگار جهانيان- دشمن منند. آن كس كه مرا آفريده و همو راهنماييم مي‏كند، و آن كس كه او به من خوراك مي‏دهد و سيرابم مي‏گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مي‏بخشد، و آن كس كه مرا مي‏ميراند و سپس زنده‏ام مي‏گرداند، پروردگارا، به من حكمت عطا كن و مرا به صالحان ملحق فرماي![7]
آن­ها كه تجربه عشقي دارند بيش از همه، اين حقيقت را درك مي­كنند كه عاشق، همه­ي زندگي و مرگ و سلامت و بيماري و لذّت و ناكامي­اش را در خرسندي و ناخرسندي معشوق مي­بيند. مي­توانيد با مراجعه به فصل «رسم شيدايي در ديوان حافظ» اين مطلب را به خوبي مورد مطالعه قرار دهيد.
قبلاً توضيح داده شده است كه كار عشق، باور آن چيزي است كه عاشق درستش مي­پندارد. عشق هيچ وقت درباره­ي محتواي پندار­هاي عاشق قضاوت نمي­كند.
عشق موتور محرّكه است؛ چراغِ راه، به دست ذهن است. اگر اين ذهن حقايق را آن طور كه هست ببيند عشق همان­ها را به شهود عاشق مي­رساند. و اگر ذهن كاري به واقعيّت نداشته و تنها آن­چه را خودش مي­خواهد اساس پندارش قرار دهد، عشق همان واقعيّت موهوم را برايش حقيقت نشان مي­دهد. حقيقتي كه آن را بايسته و شايسته مي­بيند و سخن هيچ­كس را در مخالفت با آن نمي­پذيرد.
آيات فوق نقل سخن حضرت ابراهيم، بت شكن بزرگ است. او مي­گويد: خدايان دروغيني كه معشوق انسان­ها قرار گرفته و انسان­ها آن­ها را مي­پرستند، دشمن من هستند. آن­ها نمي­گذارند من به خداي واقعي دست پيدا كنم. خدايي كه من را آفريده است و آب و غذايم را فراهم ساخته و وقتي به خاطر كوتاهي­­هاي خودم مريض شدم، بدون آن كه توبيخم كند شفايم مي­دهد و وقتي من را ميراند و از اين دنيا برد، دگر باره من را زنده خواهد كرد و من بسيار اميدوار هستم كه همان طور كه بيماري­هاي من را شفا داده،همه­ي كوتاهي­­هايم را هم ناديده بگيرد و من را از لذّت بودن با خودش در سراي جاويد، محروم نسازد.
حضرت ابراهيم بعد از اين كه اعتراف به حقيقت ارتباط خودش با خداوند مي­نمايد، چقدر زيبا خواسته­­هايش را مطرح مي­كند او به خداوند مي­گويد:
«پروردگارا! به من حكمت عطا كن! حكمتي كه با آن حكيم شوم و همه­ي انديشه­ها و احساسات و رفتار­هايم آن­چنان محكم و استوار باشد كه هيچ موجي نتواند آنان را متزلزل نمايد».
حكمتي كه حضرت ابراهيم از خداوند مي­خواهد، نقطه­ي مخالف عشق مجازي است. زيرا اين عشق فرد را به شدّت متزلزل نموده و بين خشم و محبّت نسبت به معشوق، متحيّر مي­سازد. عاشق وقتي از عشق دل­سرد مي­شود، همه­ي استدلال­هايي كه براي ماندن با معشوق داشته است، به يك­باره رنگ باخته و صورت، عوض نموده و نتيجه مخالف مي­دهد؛ اين دلايل او را تحريك مي­كند كه «تو بايد از معشوقت خلاص شوي!».
هر يك از نتايج دو سويه­ي فوق، احساساتي متفاوت را به دنبال مي­آورد؛ آن قدر متفاوت كه عاشق را به سختي دچار عجز و بي­چارگي مي­كند. او بارها به خودش مي­گويد: «چرا بايد اين قدر متزلزل و دمدمي مزاج باشم؟!».
حضرت ابراهيم مي­تواند از خداوند محكم بودن در­ انديشه و احساسش را بخواهد، زيرا قبل از اين خواسته­اش، اعتراف نموده است كه: «خدايا تو معشوق مني زيرا همه چيزم از آن توست».
خواسته بعدي حضرت ابراهيم اين است كه: «خدايا من را جزء صالحين قرار بده!»
صالحين، برترين الگو­هاي جهان هستي هستند. زيرا انسان­ها وقت مرگشان كه مي­رسد از خداوند مي­خواهند كه عمري دوباره به آن­ها بدهد تا آن­ها از صالحين باشند.
بسياري از آن­ها كه قطعاً خود از صالحين هستند، مانند حضرت ابراهيم نيز، بارها از خداوند خواسته­اند كه خدايا ما را جزء اينان قرار بده.
صالحين آن­­هايي هستند كه اعمالشان صالح است. يعني رفتارشان با واقعيّات جهان سر ناسازگاري ندارد. بل­كه همه­ي انديشه و احساس و رفتارشان در صلح و آشتي با حقايق جهان و هماهنگ با بود و نبود و بايد و نبايد هستي است.
صلح و آشتي با واقعيّت، چيزي است كه عاشق مجازي به شدّت نياز­مند آن است. تا چشمانش دوباره بينا شود و گوشش سخن دل­سوزان را بشنود و اراده­اش براي تولّدي دوباره نيرو يابد.

[1] يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ يجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يؤْتيهِ مَنْ يشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏.
ترجمه دو آيه ديگر: اگر بسيج نشويد، (خدالف) شما را به عذابي دردناك عذاب مي‏كند، و گروهي ديگر به جاي شما مي‏آورد، و به او زياني نخواهيد رسانيد، و خدا بر هر چيزي تواناست. (توبه: 39)
شما همان (مردمي‏) هستيد كه براي انفاق در راه خدا فرا خوانده شده ايد. پس برخي از شما بخل مي‏ورزند، و هركس بخل ورزد تنها به زيان خود بخل ورزيده، و (گرنه‏) خدا بي‏نياز است و شما نياز منديد و اگر روي برتابيد (خدالف) جاي شما را به مردمي غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود. (محمد: 36)

[2] قرب الاسناد: 52

[3] بحارالآنوار: 167/64

[4] تفسيرالقمي: 170/1

[5] نهج الحق: 186

[6] قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‏ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يأْتِي اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين‏

[7] فَإِنهَُّمْ عَدُوٌّ لي‏ِ إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ. الَّذِي خَلَقَني فَهُوَ يهَْدِينِ، وَ الَّذِي هُوَ يطْعِمُني وَ يسْقِينِ، وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يشْفِينِ، وَ الَّذِي يمِيتُني ثُمَّ يحُْيينِ، وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَن يغْفِرَ لي خَطِيتي يوْمَ الدِّينِ، رَبِّ هَبْ لي‏ حُكْماً وَ أَلْحِقْني‏ بِالصَّالِحين‏.